سلام ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود
چرا دیگر نمی تابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران ببارند
به روی سرزمینهای اسیر حلقه های دود
به روی بامها آئیینه ها گرم تماشایند
افقهای تباهی را برآای طلعت موعود
نفیر کوزه های تشنه اعصار می گوید
که عشق این ماه،زمانی این حوالی بود
تورا با خوشه پروین هماره جستجو کردم
از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود
دلم را این پرستوی غریب آشیان بر دوش
بهار خاطراتت را خوانده تا آفاق نامحدود
الا ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود
تورا تا کهکشان زخم موزون دگر بدرود
سروده: آقای بهروز سپیدنامه